هزارتوی احساس آدم‌ها در زندان

وحید قرایی/ نازنین خیاط زاده
وحید قرایی/ نازنین خیاط زاده

گفت‌وگو با کسی که بیش از دو دهه به‌صورت مستمر در زندان بوده و به‌تازگی از حبس آزاد شده باشد، می‌تواند حاوی نکات جالب‌توجه مختلفی باشد خصوصاً آنکه این فرد مدتی را هم در انتظار اجرای حکم اعدام به سر برده باشد و فشار روحی ناشی از آن را تجربه کرده باشد. از تجربه‌ها و تلخی‌ها تا درس‌ها و آموزه‌ها و روایتی که می‌تواند برای هر کسی خواندنی باشد خصوصاً اینکه احساس آدم‌های داخل زندان همیشه برای شهروندان یک راز بزرگ بوده است چه اینکه حتی فکر کردن به چنین شرایطی هم رنج‌آور است. آقای ب. صاد را زمانی که هنوز در زندان بود برای پیگیری پرونده‌اش ملاقات کردم. همان زمان مشخص بود که خودش را نباخته و برای رسیدن به نتیجه‌ای رهایی‌بخش در پرنده‌هایش تلاش بسیار زیادی می‌کند. حتی پرونده‌هایی داشت که نشان می‌داد معاملاتی را از داخل زندان انجام داده و برای مطالباتش به رسیدگی دادگاه حقوقی متوسل شده است. دخترش که در رشته تربیت‌بدنی تحصیل کرده و در زمره افراد موفق و محقق تلقی می‌شد در آستانه ازدواج بود. زمانی که به زندان می‌رفت دخترش به دنیا آمده بود و زمانی که آزاد می‌شد دانشجو شده بود؛ و خودش تحصیلاتش در رشته حقوق را به مرحله کارشناسی ارشد حقوق بین‌الملل رسانده و مطلبی را برای نشریه سرمشق در مورد عید نوروز زندانیان منتشر نموده بود. گفت‌وگوی ما با او سال‌ها پس از اولین دیدار در زندان و این بار در زمان آزادی و در دفتر سرمشق بود. خبر قبولی در مقطع دکترای حقوق را هم همان‌جا به ما داد. با او در مورد موضوعات مرتبط با زندان به گفت‌وگو نشستیم...

از احساسی که آدم‌ها در زندان می‌توانند داشته باشند بگو... زمانی که در چهاردیواری گرفتار شده‌اند و به اختیار خود راهی برای خارج شدن ندارند...

باید بگویم احساس هر شخصی در زندان با فرد دیگر در مورد شرایطش فرق می‌کند. احساس کسی که در شهر غریب است و احساس کسی که در شهر خودش در حبس است، احساس کسی که مجرد است با کسی که متأهل است، احساس کسی که متمول است و کسی که فقیر است، کسی که فرزند مریض دارد و کسی که فرزندانش سالم هستند، کسی که احساس می‌کند بی‌گناه گرفتار شده است و کسی که می‌داند جرمی انجام داده است، احساس کسی که شادمان است و با علم و آگاهی از مجازات جرمی انتقام گونه انجام داده است و پای هر مجازاتی نیز ایستاده است و کسی که ناخواسته گرفتار زندان شده است، احساس کسی که فرزندانش کوچک هستند و کسی که فرزندانش بزرگ شده‌اند، احساس کسی که می‌فهمد همسرش در زمانی که در زندان محبوس است به او خیانت می‌کند و کسی که از خانواده خود مطمئن است، احساس کسی که پرپر شدن فرزندانش را می‌بیند و خانواده‌اش پناهی ندارند و نمی‌تواند کاری بکند و احساس کسی که می‌داند در بیرون کسانی مراقب خانواده او هستند، احساس کسی که منتظر حکم است و کسی که حکمش صادر و قطعی شده، احساس کسی که جایی ندارد و عشقش زندان است و کس و کاری ندارد و زندان برایش جای خواب و خوراک رایگان است تا کسی که از کلمه زندان متنفر است و بیرون از زندان برای خودش اسم و رسم و اعتبار دارد. احساس آن زندانی که می‌فهمد و شعور بالایی دارد و آن زندانی که بسیاری از مسائل را درک نمی‌کند، احساس کسی که امید به آینده دارد و کسی که ندارد، احساس کسی که لحظه‌شماری می‌کند برای رسیدن زمان مرگ به خاطر تأیید حکم اعدام و شاکی او شخص حقیقی نیست مانند متهمان مواد مخدر و محاربه و کسی که تا لحظه آخر و تا برپایی چوبه دار امید دارد شاکی نسبت به او رضایت دهد. همه این احساسات را من نمی‌توانم بیان کنم. در سن و سال‌های مختلف احساسات آدم‌ها با هم متفاوت است و در بازه‌های سنی مختلف احساسات تفاوت دارد. زندان هم یک شهر و یک نماد کوچک از جامعه است که اقشار مختلف را در خود جا داده است. پزشک، وکیل، پلیس، کارمند و...تمام اقشار جامعه را که می‌بینید در محیطی کوچک‌تر به نام زندان در کنار هم زندگی می‌کند. مأموری که با دزد مبارزه می‌کرد دزدی که از دست مأمور فرار می‌کرد می‌شوند هم‌خرج و دور یک سفره می‌نشینند. واقعاً نمی‌توان احساس همه این آدم‌ها را بیان کرد

چگونه در این مدت طولانی انگیزه‌های خود را برای زندگی حفظ کردی و احساسات خود را در آن شرایط و سن و سال کنترل نمودی؟

چهار بار برای من حکم اعدام صادر شده بود و مدت مدیدی در انفرادی بودم؛ اما انگیزه داشتم... فرزندم دختر بود و این انگیزه زمانی بیشتر شد که دختر من دچار افسردگی گردید و از نور، بیرون رفتن، شادی رنگ شاد و حتی خواب شبانه خوشش نمی‌آمد. مادرش او را پیش چند مشاور و پزشک برد و آن‌ها می‌خواستند فرزندم را بر اساس تجربه و علم خود با داروهای آرامش‌بخش درمان کنند که من شروع کردم با دخترم صحبت کردن و تلاش کردم نقش بیشتری در بهبود شرایط او داشته باشم. شاید گاهی ۴ ساعت یکسره با هم صحبت می‌کردیم و به هر طریقی که می‌شد گوشی گیر می‌آوردم و با او از داخل زندان تماس می‌گرفتم و این شد انگیزه‌ای که من از مبارزه معکوس استفاده کردم. گفتم اول بگذار من از بیرون زندگیم را درست کنم تا به وضعیت خود داخل زندان برسد و کم‌کم حال دخترم بهتر شد و دختر من موفق شد وارد دانشگاه شود و من هم هم‌زمان با او دانشجو شدم. من کم‌کم به خاطر اینکه به دخترم انگیزه زندگی بدهم شروع به درس خواندن کردم و با توجه به مقتضیات خودم برای اینکه پرونده‌ام را بهتر پیگیری کنم شروع به تحصیل در رشته حقوق کردم البته قبلاً در رشته کامپیوتر تحصیلات داشتم و ضرر هم نکردم. یک سری هم به من انگیزه دادند و با وجود اینکه زیر حکم اعدام بودم و شرایط خاص خود و مشکلات خاص خودم را داشتم. باور کنید که هیچ‌کس نمی‌فهمید که من چه می‌کشم مگر کسانی که نزدیک من در داخل زندان بودند. باید بگویم کسی که حبس یک ساله می‌کشد مشکلات کسی را که حبس سه ساله دارد را نمی‌فهمد و کسی که سه سال حبس کشیده مشکل کسی که ۱۰ سال حبس می‌کشد را ندارد و کسی که ۱۰ سال حبس کشیده مشکلات کسی که زیر حکم اعدام است را نمی‌فهمد. هر کدام یک سلسله مراتبی دارد من هم روش خودم را برای جلوگیری از اضمحلال خانواده و از دست دادن دخترم به کار بردم و تسلیم نشدم. به نتیجه نیز رسیدم و دوستان بسیاری از جمله تعدادی از وکلا و قضات و زندانبان‌ها نیز در این راه به من کمک کردند. طبیعتاً در چنین مسیری هرکسی شیوه خود را در پیش می‌گیرد. یکی مبارزه را در خوابیدن می‌بیند یکی در بی‌خیالی، یکی در مصرف مواد مخدر، یکی در ورزش و یکی در افسردگی و خیره شدن به تلویزیون، یکی با تیزی کشیدن، یکی با خالکوبی و یکی خالکوبی برای دیگران؛ یعنی در زندان آدم‌های مختلف هر کدام شیوه‌ای را برای ادامه مسیر خود برمی‌گزیند و هر کس با توجه به مختار بودن روشی دارد. حتی افرادی خود را در ته خط می‌بینند و کاملاً و بدون تلاش تسلیم می‌کنند. من خودم هیچ‌وقت تسلیم نشدم چون در عمق وجودم به قدرت خدا اعتقاد داشتم و از خدا می‌خواستم به من قدرت دهد.

آیا احساس اینکه زندگیت در حال تباه شدن هست را داشتی؟ با توجه به اینکه در اوج جوانی عمر شما در زندان می‌گذشت...

این موضوع بستگی به دیدگاه هر شخصی دارد. بستگی دارد چگونه بخواهد در زندان به زندگی خود ادامه دهد. عنوان اینکه زندگیم در زندان تباه شده است به موضوع نگاه نمی‌کردم و می‌گفتم عمرت دارد می‌گذرد و حالا چه بگویم تباه شده یا نشده بهتر بود به آن به عنوان یک زندگی جدید نگاه کنم و سعی کردم. حتی شرایطی برای اینکه در زندان کاری داشته باشم با کمک دوستانی که بیرون بودند به وجود آوردم مثلاً به معامله زمین یا ماشین اقدام می‌کردم در حالی که عده‌ای در زندان خرید و فروش مواد مخدر را انتخاب می‌کنند و یا نشستن و ناامیدی و انتظار بی‌فایده. برای اینکه زندگی خانواده‌ام دچار مشکل نشود بایستی نگاهی منطقی به زندانی بودنم پیدا می‌کردم که بتوانم هم خودم هم خانواده‌ام با وجود این شرایطی که داشتم زندگی‌شان دچار فروپاشی نشود.

ارتباطت با خانواده چگونه برقرار می‌شد و به چه صورت آن‌ها در جریان شرایط تو در زندان قرار می‌گرفتند؟

طبیعتاً خانواده نقش مؤثری در رفتار افراد ساکن زندان دارد اما خب این هم مثل بسیاری از مسائل دیگر از فردی تا فرد دیگر متفاوت است. من تلاش کردم خانواده‌ام را درگیر زندگی زندانم نکنم و همیشه می‌گفتم شرایط اینجا خوب است. مثلاً گاهی از فروشگاه زندان میوه می‌خریدم و ترشی می‌انداختم و می‌گفتم ترشی که اینجا من درست می‌کنم از ترشی شما بهتر است و یا حلوا درست می‌کردم و می‌گفتم از حلوای شما بسیار بهتر است از املتی که در زندان درست کرده بودیم می‌گفتم و می‌گفتم بسیار خوشمزه بوده من با این دید به زندگی در زندان نگاه می‌کردم که آن‌ها افسوس نخورند و ناراحت من نباشند و تصور کنند که من در اوج آسایش در داخل زندان هستم. البته من به نسبت بسیاری شرایط بهتری داشتم چراکه به سمت اعتیاد و انزوا و تسلیم شدن نرفتم و سعی کردم خورد و خوراک مناسب داشته باشم و درآمدی هم داشته باشم تا بین بد و بدتر بدتر را انتخاب نکنم. تلاش کردم با معامله زمین، ماشین و گوشی تلفن همراه درآمدی داشته باشم تا شرایط سختی برای خانواده‌ام از لحاظ مالی و روحی پیش نیاید. برای همین هم در شرایط بهتری نسبت به خیلی‌ها زمان برایم می‌گذشت. باید بگویم زندگی من در زندان شکل خاص خودش را داشت که فارغ از افسرده شدن و فرو رفتن در خودم بود. خانواده نقش مؤثری برای زندانی دارد اما نه نقشی کامل. کامل همان محتویات ذهن فرد است که بعضی‌ها همان خانواده را هم از دست می‌دادند اما به دید مثبت به زندگی داخل زندان نگاه می‌کردند و سعی می‌کردند خودشان را حفظ کنند.

با توجه به روحیه‌ای که داشتی ارتباطت با کسانی که در زندان دچار مشکل بودند چگونه شکل می‌گرفت و آیا امکان کمک کردن از لحاظ روحی به سایر زندانی‌ها وجود داشت؟

من به خاطر تجربه‌هایم در عمق قضیه و بطن مشکلات زندانی‌ها بودم، همان ابتدای امر از کسی که نیاز به هم‌صحبتی داشت سؤال نمی‌کردم که مشکلت چیست. اگر احساس می‌کردم می‌توانم کمک کنم حاشیه امنی در نشست و برخاست با این افراد ایجاد می‌کردم که بفهمند من دوست آن‌ها هستم. مثلاً باید خیلی دقت می‌کردم که فرهنگ و شرایط روحی و نوع تربیت افراد را بسنجم و بعد سعی کنم به آن‌ها کمک کنم. کسی که در زندان است به‌راحتی با زندانیان دیگر نمی‌تواند حس اعتماد متقابل داشته باشد و زمانی که اعتماد دو طرفه‌ای شکل می‌گرفت آن موقع گفت‌وگو و در صورت امکان ارائه راه‌حل امکان داشت. مثلاً گاهی می‌دیدم فردی ناراحت است و بعد از مدتی می‌گفت که حکم او اعدام است. صحبت من با این فرد به تناسب وضعیتش فرق می‌کرد. مثلاً نمی‌توانستم به کسی که به اتهام محاربه در انتظار حکم اعدام بود امید واهی بدهم مثلاً به او می‌گفتم دیده‌ام افرادی که به قرآن پناه برده‌اند و مثلاً در حفظ و کتابت قرآن شرکت کردند گاهی کمک‌هایی به آن‌ها شده است. مثلاً یا به یکی می‌گفتم تو الآن فرصت حفظ کردن قرآن را نداری و ذهنت هم بسیار درگیر است اما بیا در کتابت آن شرکت کن چون بهترین کاری که در آن زمان آن فرد می‌توانست انجام بدهد همین بود. گاهی واقعاً نمی‌شد وارد خلوت کسی شد و به قصد ارائه طریق با او صحبت کرد چرا که در مواردی آنقدر مسائل یک فرد پیچیده بود و یا جرائمی که مرتکب شده بود دارای پیچیدگی و هزارتو بود که امکان ورود نبود و نمی‌شد راه‌حلی به او ارائه داد. گاهی سکوت و گذشتن از یک موضوع برای یک زندانی در برابر زندانی دیگر بهترین کار است.

تجارب زندان چقدر برایت ارزشمند است؟

تجارب قابل‌توجهی در زندان به دست آوردم اما به چه قیمتی؟! سال‌ها از بهترین روزهای عمرم را که می‌توانستم زندگی خوبی داشته باشم و موفق باشم از دست دادم.

ولی خب توانستی در همان شرایط هم انتخاب کنی...مثلاً تابع جبر شرایط نشدی

من هم به جبر معتقدم و هم به اختیار اما گاهی شرایط محیطی خصوصاً در زندان بیش از حد بر یک زندانی غلبه می‌کند. مثلاً آن زندانی که احساس می‌کند حکم ناحق به او داده‌اند و یا فردی که برای خودش کسی بوده و الآن مجبور است تابع قوانین سختگیرانه زندان باشد و مجبور باشد رخت و لباس دیگران را بشورد عوامل محیطی بر فرد استیلا پیدا می‌کند و بسیاری اختیار و قدرت کنترل خود را از دست می‌دهند و زندگی اجباری ممکن است فرد را به خفت و خواری و اعتیاد و افسردگی شدید سوق دهد. سعی کردم برایم این‌گونه پیش نرود اما خب زندان هیچ‌گاه محیط خوبی برای برنامه‌ریزی برای زندگی نیست. شرایط و احساسات آدم در آنجا خیلی متفاوت است. تحت‌فشار هستی و نمی‌توانی حس خوبی داشته باشی و این سخت است. روزهای زندان نمی‌تواند یک دستاورد به‌عنوان زندگی باشد...

آیا اساساً و بر اساس تجارب شما، زندان می‌تواند برای افراد، اصلاحگر باشد؟

به‌عنوان یک نظر شخصی کسانی که حبس زیر ۶ ماه داشتند و سابقه اول آن‌ها بوده و واقعاً مرتکب جرمی هم شده بودند تا حدی زندان برای آن‌ها مؤثر است و سبب اصلاح می‌شود؛ اما وقتی مدت زندان بالا رفت و خصوصاً بیشتر از سه سال شد به نظر من دیگر جنبه اصلاحی ندارد و از شرایط اصلاح خارج شده و می‌شود تنبیه و آن تأثیر را دیگر نخواهد داشت. وقتی فرد تعلقات و امیدش را به همه چیزهای مثبت که در زندگی داشته از دست می‌دهد دیگر نمی‌توان به اصلاح وی امید داشت.

وضعیت برای کسانی که محکوم به اعدام شده‌اند چگونه است؟

اکثر قریب به اتفاق آن‌هایی که محکوم به اعدام هستند دچار ناامیدی و افسردگی‌های شدید می‌شوند اما بستگی به نوع جرم ارتکابی و حکم محکومیتشان هم دارد. مثلاً کسانی که شاکی شخصی ندارند بیشتر در معرض ناامیدی مطلق قرار دارند چراکه دیگر عملاً کاری از دستشان برنمی‌آید اما کسانی که شاکی خصوصی دارند و مثلاً قتل مرتکب شده‌اند و می‌دانند قول‌هایی به آن‌ها از طرف مسئولین، خانواده و دیگران برای اخذ رضایت از خانواده مقتول داده شده تا حدی می‌توانند امید داشته باشند چون می‌گویند از این ستون به آن ستون فرج است. به هر حال کسانی که شاکی شخصی دارند امیدشان همچنان برقرار است برعکس کسانی که با حاکمیت در راستای اجرای حکم اعدام مواجه هستند.

در مورد مراسم نوروز و محرم و سایر مراسم جمعی و ورزش و تأثیرشان بر زندانی‌ها بگو...

این‌گونه مراسم می‌شوند عوامل محرک به جهت تخلیه روحی. بعضی مواقع زندانیان در محرم خیلی بیشتر از نوروز تخلیه روحی می‌شوند چراکه در محرم همه عزادار هستند و نیاز نیست نگران خانواده باشند که شیرینی دارند، ندارند لباس دارند، ندارند. با توجه به دین و گرایش فرهنگی و سنتی می‌بینیم که طرف امیدی هم دارد که اگر در مراسم عزاداری شرکت کند خدا به او کمک می‌کند و اگر زیر پرچم امام حسین و ابوالفضل برود خدا این لطف را به او می‌کند. در نوروز در مواقع بسیاری فرد زندانی با خانواده‌اش تماس می‌گیرد و برای آن‌ها از حال و هوای عید تعریف می‌کند و طرف ناخودآگاه یاد خاطراتش می‌افتد و روزهایی که در خانه بوده و بسیار متأثر می‌شود و نوروز غمگینی برای او رقم می‌خورد. بعضی مواقع هم عید نوروز معضل روحی برای زندانی می‌شود چون جایی نمی‌تواند برود برای گردش و تفریح و اجاره خانه مانده و خرج لباس نو بچه‌ها روی زمین است و خودت در زندان نمی‌توانی شادی برای آن‌ها به ارمغان بیاوری. یک بیسکوییتی نداری از رفیقت در زندان پذیرایی کنی و طرف از نوروز متنفر می‌شود. نوروز زندانی‌ها به هر حال متفاوت است و در بند نمی‌توان به شادی تحویل سال در زمان آزادی رسید اما به هر حال تنوع رنگ‌ها و سرسبزی در برخی اندرزگاه‌ها و برخی مراسم شاد می‌تواند بر روحیه زندانی اثر مثبت بگذارد و در دلش بگوید شاید عفوی بابت نوروز نصیب من شد... ورزش هم که جای خودش را دارد. جشنواره‌ها، مراسم شاد و حتی مسابقات ورزشی و غیرورزشی جمعی و یا اینکه از بیرون گروه موسیقی بیاورند در روحیه زندانی بسیار مؤثر است. برخی مدیران زندان‌ها در این زمینه بسیار خوب عمل کردند. در بسیاری از جرائم، عملکرد زندان خودش انگیزه‌هایی به وجود می‌آورد تا فرد از شرایطی که دارد دور شود. مثلاً یکی از مدیران در ازای ترک اعتیاد و قطع متادون زندانی ملاقات اضافه می‌داد و تشویقش می‌کرد یا پیگیری‌های بسیار می‌نمود تا برای زندانی از بیرون جلب رضایت نماید مثلاً در جرائم مالی و یا قتل. البته در جرائم مختلف این موضوع نمود متفاوتی دارد. برای بعضی زندانی‌ها جشن و خوشی مؤثر است اما برای کسانی که حکم‌های سنگین و حتی اعدام داشتند گرایش بیشتر به سمت مراسم مذهبی بود و اگرچه در حکم آن‌ها تأثیری نداشت اما در عمق وجودشان کورسوی امیدی را زنده می‌کرد

در زندان آدم‌ها به داد هم می‌رسند؟

اول باید بپرسم که شما در بیرون زندان چقدر به داد هم می‌رسید؟ با وجود اینکه آزاد هستید و درآمد دارید و امکاناتش را هم دارید آیا فکر می‌کنید با دیگران به داد هم کی توانید برسید؟ آیا برادر شما همه جوره شما را تأمین می‌کند و یا شما به داد خواهرتان می‌رسید؟ حالا زندانی‌ها که خودشان کوه درد هستند چگونه می‌توانند به هم کمک کنند؟ فقط از نظر ظاهر قضیه و روحیه دادن به هم سعی می‌کنند در کنار هم باشند و روبروی هم قرار نگیرند. اگر کسی گریه می‌کرد دیگری بغلش می‌کرد یا همدردی می‌کرد و همین ابراز همدردی مهم‌ترین کاری بود که در زندان می‌توانستیم انجام دهیم. در بعضی مواقع هم می‌دیدیم که فرد زندانی به کسی که ملاقات شرعی داشت و دستش از همه چیز کوتاه بود جیره غذایی خودش را می‌داد تا دست‌خالی به ملاقات نرود...

آیا اتفاقی بود که در زمان حبس تو را به استیصال و ناراحتی زیاد برساند؟

یک بار دخترم از دبیرستان به خانه می‌رفت که یک موتوری مزاحمش شده بود دخترم جیغ زده بود و به حالت نزار رسیده بود خانه و من از صحبت‌های همسرم متوجه موضوع شدم و ناخودآگاه یک سری افکار بد در ذهن من آمد و بسیار به هم ریختم و حاضر بودم همه چیزم را بدهم و از زندان بیرون باشم و بتوانم شرایط روحی دخترم را تحت کنترل درآورم و او را آرام کنم. افسوس اما که چنین امکانی نداشتم و مدتی ذهنم مشغول این موضوع و موضوعات مشابهی بود که ممکن است برای خانواده پیش آید. گاهی در زندان برای فرد شرایطی پیش می‌آید که حتی یک لحظه بودن او در زندان همانند احساس مرگ و خفقان مطلق است چراکه هیچ کاری از دست او برنمی‌آید. مثلاً کسی که بیمار سرطانی بیرون دارد و همسرش و یا فرزندش دچار مشکلی شده‌اند و ممکن است بیرون از زندان هم کسی نباشد که به آن‌ها کمک کند چه احساسی می‌تواند داشته باشد؟ خودتان می‌توانید سختی چنین شرایطی را به خوبی تصور کنید.

و آزادی از زندان چه احساسی برایت به وجود آورد؟

ممکن است تصور کنید احساس آزادی از زندان مثل همان چیزی است که در فیلم‌ها نشان می‌دهد اما یک فیلم شاید بتواند ۲۰ تا ۳۰ درصد احساس یک فرد را بازنمایی کند. وقتی از زندان بیرون می‌آیی آزادی قابل وصف نیست. آزادی هر شخص فقط فقط برای خودش وصف‌پذیر و حس شدنی است و نمی‌توانم آن حالت را برای شما توصیف کنم. من بعد از آزادی توانستم دست دخترم را بگیرم و او را در آغوش بکشم. این احساس قابل بیان نیست... همسرم را دیدم و توانستم در آزادی با او راه بروم. دخترم دیگر می‌دانست پدرش در خانه است و برای من نیاز نبود که جلوی ده‌ها نفر آدم دیگر با همسرم ملاقات کنم. وقتی که می‌خواهم بخوابم نباید برای آمار بیدار شوم و سر و صدا بیدارم کند. فلان بازدیدکننده بیاید نگاهم کند و لباسم را برای این بازدیدها مرتب کنم. آیا امروز تلفن‌ها قطع می‌شود یا نه؟ گوشی همراه را به دست چه کسی بدهم که آن را نفروشد؟ گوشیم وقت ملاقات دست چه کسی باشد که در شماره‌هایم نیفتد. خب این احساس آزادی برایم بی‌نظیر و وصف‌ناشدنی بود آن هم در شرایطی که حتی قرار بود اعدام شوم...

امکان مطالعه و کارهایی از این دست در زندان وجود داشت؟

بله کتاب در زندان در دسترس هست. کتابی هم که کتابخانه نداشت می‌توانستی از طریق پست از بیرون دریافت کنی. البته باید بگویم با وجود همه تلاش‌ها و رویکردهای مثبت بسیاری از مدیران زندان، آن‌چنان بودجه‌ای وجود ندارد که شرایط مناسبی را برای یک زندانی در راستای امور فرهنگی به وجود آورد. اولویت در چنین مکانی زنده نگه داشتن جسم زندانی و سیر کردن شکم اوست و نه امور فرهنگی. واقعاً شرایطی برای برخی افراد وجود دارد که هیچ اولویتی برای آن‌ها برای مطالعه و گوش دادن موسیقی و دیدن فیلم نیست و شرایطی که در زندان وجود دارد شرایط خاص خودش می‌باشد و اولویت‌ها با آنچه که در تصور شماست متفاوت است.

آیا گذشته و زندان را دائم برای خود مرور می‌کنی؟

از محیطی آمده‌ام که حتی استرس از دست رفتن جانم برایم وجود داشت اما حالا دیگر شرایط فرق می‌کند و نباید به گذشته برگردم و در گذشته خودم باقی بمانم. باید گلیمم را از آب بیرون بکشم و فرصت بازگشت به گذشته وجود ندارد. در زندان نمی‌گفتم تباه شدن زندگی و آن روزها، روزهای زندگی من بود و باید آن را می‌گذراندم اما حالا همه چیز متفاوت شده و شکل زندگی برایم عوض شده است.

و حرف پایانی این گفت‌وگو...

امیدوارم همه فکرشان را روی هم بگذارند و در مورد وضعیت زندان و بازدارندگی آن فکر بیشتری بکنند و این بحث را جدی بگیرند. شرایط آدم‌ها در زندان بیشتر بررسی شود و نیازهایشان و اقتضائاتشان بیشتر مورد توجه قرار گیرد. همه زندانی‌ها دیو و خطرناک نیستند. آن‌ها خانواده دارند و نیازهایی که در زندان آن‌ها را از پا درمی‌آورد. دلشان نازک می‌شود و در بسیاری موارد توانشان را از دست می‌دهند. همه آدم‌ها، قوی نیستند. زندانی‌ها همه مثل آدم‌های قوی‌هیکل و قلچماقی که در فیلم‌ها نشان می‌دهند نیستند و توجه بیشتر به این موضوع نیازمند تأسیس سازمان‌های غیردولتی مرتبط و حتی نظر خواستن از زندانی و زندانبانان است. این را هم در نظر بگیرید که بودجه‌های کافی متناسب با نیازهای زندان وجود ندارد و قاعدتاً نمی‌توان شرایطی را به وجود آورد تا در مسائل اساسی زندگی زندانی و وضعیت روحی او تغییراتی به وجود آورد تا آن بازدارندگی مورد انتظار حاصل شود. بازدارنگی زندان در مورد بسیاری از جرائم باید مورد بازنگری قرار گیرد. زندان نباید راه‌حل نهایی تلقی شود و می‌توان از توان فرد زندانی در شرایط کنترل شده برای کار و سازندگی و آموختن و ارتباط مناسب با جامعه استفاده کرد...

نیازمند اصلاح

ابوذر زینلی بهزادان
ابوذر زینلی بهزادان

وکیل پایه یک دادگستری

یکی از چالش‌های حقوقی موجود در عصر حاضر مجازات اعدام است. در بسیاری از کشورهای دنیا مجازات اعدام لغو گردیده یا در موارد بسیار استثنایی و نادر انجام می‌شود. در ایران، مجازات سلب حیات (قصاص / اعدام) کماکان در بسیاری از جرائم انجام می‌شود.

هر چند که در قصاص و حدود شرعی به دلیل حکم شرع امکان تعدیل یا تغییر در نوع و میزان مجازات وجود ندارد، لیکن در بسیاری از جرائم تغریزی نیز این نوع مجازات به شدت در حال اجراست. از جمله این جرائم، جرائم مربوط به مواد مخدر است. ولی سؤال این است که آیا مجازات اعدام در پیشگیری و یا جلوگیری ارتکاب جرم مؤثر بوده یا خیر؟ تأثیر روانی این نوع مجازات بر جامعه و افراد چیست؟ آیا تعیین این نوع مجازات در پرونده‌های متعدد از سوی قضاوت آثار روحی و روانی برای آن‌ها ندارد؟

از رهبر فقید هندوستان، مهاتما گاندی، نقل است که فقط کسی حق گرفتن جان انسان‌ها را دارد که توانایی جان دادن داشته باشد و انجام این امر غیر از خداوند قادر متعال از هیچ انسان و هیچ موجودی امکان‌پذیر نیست؛ بنابراین غیر از آنچه به حکم شرع ملزم اجرای مجازات سلب حیات می‌باشیم، تعیین و اجرای این نوع مجازات دارای شبهه می‌باشد.

حکومت‌ها به منظور تأمین امنیت و مجازات مرتکبان جرائم مواد مخدر قوانینی وضع نموده‌اند که نتیجه اجرای آن قوانین در مواردی سلب حیات است. ولی بررسی فرآیند اجرای قانون در طول سالیان متمادی نشانگر این است که (مجازات اعدام) بازدارندگی کافی را به همراه نداشته و کماکان ارتکاب این جرم از سوی افراد متعدد صورت می‌گیرد. با وصف شدت برخورد قانونی و اجرای آن مشخص است که بازخورد مطلوب و لازم را نداشته. پس ارتکاب جرم ناشی از ضعف قانون یا نوع مجازات نیست بلکه ناشی از نقصان و ایرادات اجتماعی، اقتصادی و مدیریتی در کشور است.

در مصاحبت با قضات دادگستری که در پرونده‌های مربوط به مواد مخدر دخیل هستند به این نتیجه می‌رسیم که از صدور چنین احکامی راضی نیستند و با توجه به اینکه مسئولیت جان و حیات افراد در اختیار این قضات قرار دارد در تصمیم‌گیری با دشواری مواجه هستند و ممکن است این تصمیمات و آراء متعدد در این زمینه موجب بروز مشکلات شخصی گردد و بر سلامتی ایشان تأثیرگذار باشد. آیا غیر از مجازات و برخورد قضایی راهکار دیگری در برخورد با جرائم مواد مخدر وجود دارد یا خیر؟

گاهی شدت مجازات تعیینی در قانون خود منشأ تصمیم به ارتکاب جرم است. افرادی که به منظور متهم قلمداد نمودن دیگران مواد مخدر را در منزل، خودرو یا محل تردد دیگری جاسازی می‌نمایند بدین منظور است که فرد را در معرض اتهام شدید قرار دهند. در عین حال خود قانون می‌تواند منشأ تصمیم برای ارتکاب جرم باشد پس همیشه قانون راهکار مناسبی برای برخورد با ناهنجاری اجتماعی نیست و سرمایه‌گذاری‌های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آثار بسیار مطلوب‌تری به همراه خواهد داشت هرچند که لزوم وضع قانون انکارناپذیر است. لیکن برخورد قانونی باید در کنار وضعیت مطلوب اجتماعی و اقتصادی صورت گیرد و بدون اصلاح سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی وضع قانون به‌تنهایی عبث و بی‌فایده است.

در پرونده‌ای جوانی ۱۹ ساله با مبلغ صد و پنجاه هزار تومان مواد مخدر را در آستین کاپشن خود جاساز نموده و در اولین ایست و بازرسی توسط مأمورین انتظامی دستگیر و تحویل مقامات قضایی شده و به تحمل بیست و پنج سال حبس محکوم گردیده است. ارتکاب جرم، ناشی از نیاز مالی این جوان بوده است.

در پرونده دیگری شخصی که به چهار سال حبس محکوم گردیده بود و جهت تعلیق یا تخفیف مجازات تجدیدنظرخواهی نموده بود در این مرحله مجدداً در شهرستان دیگری مرتکب جرم مشابه گردید و در لحظه رسیدگی به تجدیدنظرخواهی به دلیل ارتکاب جرم جدید در بازداشت به سر می‌برد.

در پرونده‌ای شخصی به منظور متهم قلمداد نمودن یکی از بستگان بسیار نزدیک، مقدار زیادی مواد مخدر صنعتی را در خانه وی جاساز و سپس مراتب توجه اتهام به آن شخص را به مأمورین گزارش داده بود. بدیهی است که انجام این عمل ناشی از شدت مجازات قانونی بوده است.

در پرونده دیگری در استان یزد قاضی رسیدگی‌کننده به بنده که وکیل متهم بودم گفت بیشتر پرونده‌هایی که در این استان رسیدگی می‌کنم از استان کرمان وارد شده و عمده متهمین از این استان هستند. در پاسخ اشاره‌ای به وجود صنایع و کارخانجات متعدد و بسیار زیاد از مبدأ ورودی استان یزد تا محل خروج از آن استان همچنین وضعیت اشتغال و مدیریت اقتصادی آن استان و مقایسه آن با استان پهناور کرمان نمودم و اینکه در استان ما، از جنوبی‌ترین نقطه تا شمالی‌ترین علی‌رغم اینکه چندین برابر استان یزد است ولی صنایع و کارخانجات به نصف آن استان نمی‌رسد.

علی‌هذا با عنایت به موارد مذکور و تجربه قانون‌گذاری طولانی‌مدت در زمینه مواد مخدر ضمن اذعان به ضرورت وجود مجازات قانونی و متعارف و متعادل در برخورد با جرائم مواد مخدر اساساً مقابله با این نوع جرم و بسیاری از جرائم دیگر از طریق برخوردهای سختگیرانه قانونی و قضایی و امنیتی امکان‌پذیر نیست و مستلزم اصلاح ساختارهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی است. حلقه ابتدایی مبارزه با این پ‍‍‍دیده مدیریت صحیح منابع اقتصادی و اجتماعی و برقراری عدالت و توزیع عادلانه ثروت در بین آحاد جامعه می‌باشد. زمانی مجازات عادلانه و بازدارنده است که عدالت اجتماعی برقرار باشد.

به «سن‌پدرو» خوش آمدید!

مترجم: آروین ایلاقی
مترجم: آروین ایلاقی

خوش آمدید به زندان «سن‌پدرو» (San Pedro) یکی از عجیب‌ترین زندان‌های جهان. این زندان در مرکز شهر لاپاز در بولیوی قرار دارد و قسمت بزرگی از شهر را به خود اختصاص داده است. از بیرون، همه چیز عادی به نظر می‌رسد. با نگاه کردن به میدان سر سبزی که در نزدیکی این زندان است، زنان بومی با کلاه‌های لبه‌داری را می‌بینید که بر روی چرخ‌دستی‌هایشان در حال گرفتن آب‌پرتقال هستند و مردانی سالخورده که از روی صندلی‌ به پرنده‌ها غذا می‌دهند. در ورودی زندان، پلیس‌هایی را در لباس سبز می‌بینید که به دیوار زرد ۱۵ متری تکیه دادند و در حال گذراندن وقت هستند. ماجرا زمانی شروع می‌شود که از دروازه‌های سنگین آهنی عبور می‌کنید. در داخل، چشمان شما با یک صحنه آشنا از خیابان‌های بولیوی مواجه می‌شود. مردان در حال خوش و بش کردن و پرسه زدن هستند. زنان کیسه‌های غذا را جابجا می‌کنند یا روی اجاق‌های گازی گوشت می‌پزند. دختران کوچک می‌خندند و لِی‌لِی بازی می‌کنند. پسران جوان کفش‌ها را واکس می‌زنند. گربه‌های بی‌حال و حوصله و سگ‌های بیمار، زیر میزها خوابیده‌اند و دیوارها با لوگوی کوکاکولا پر شده‌اند. هیچ‌کس لباس فرم نمی‌پوشد و هیچ نگهبانی دیده نمی‌شود. آیا این واقعاً زندان است؟

با راه رفتن در میان راهروهای پیچ در پیچ زندان، می‌توان کلیساها، غرفه‌های بازار و رستوران‌ها را دید. با بالا رفتن از پله‌های شکننده چوبی، کسب‌وکارهای کوچک، کارگاه‌های صنایع‌دستی، کلاس‌های درس، باشگاه ورزشی و اتاق بیلیارد را می‌بینید. حتی یک زمین فوتبال و مرکز مراقبت از کودکان هم وجود دارد. اینجا بیشتر شبیه یک شهر درون شهر دیگر است تا یک زندان؛ اما چرا اینجا وجود دارد؟

در سال ۱۸۵۰، نقشه‌های ساختمان زندان «سن‌پدرو» (San Pedro) با برگزاری یک مسابقه معماری طراحی شد. بااین‌حال به دلیل کمبود منابع، طرح برنده تا سال ۱۸۹۵ ساخته نشد. این زندان برای نگهداری ۲۵۰ زندانی طراحی‌شده بود. امروزه نزدیک ۲۰۰۰ نفر، بیشتر به دلیل تولید و فروش مواد مخدر محکوم شده‌اند. این باعث شده است که تعداد زندانیان افزایش پیدا کند و به مشکل کمبود منابع دامن بزند.

بولیوی به فقیرترین کشور در آمریکای جنوبی مشهور است. دولت و پلیس آن به شدت فاسد هستند. در بیشتر زندان‌های کشور، زندانیان تنها یک کاسه سوپ آبکی در روز دریافت می‌کنند؛ بنابراین زندانیان «سن‌پدرو» خودشان زندان را اداره می‌کنند و به عنوان یک جامعه مستقل عمل می‌کنند. آن‌ها قوانین، سیستم سیاسی و همچنین یک اقتصاد بسیار پیشرفته را در زندان توسعه داده‌اند.

از نظر زندانیان، «سن‌پدرو» مانند یک هتل است. موقعیت مرکزی آن باعث می‌شود بازدید خانواده راحت باشد و از آنجا که این زندان دارای حداقل سطح امنیتی است، شرایط آن به مراتب بهتر از زندان‌های دیگر با سیستم آمریکایی مانند چونچوکورو (Chonchocoro) است.

در «سن‌پدرو» زندانیان جدید باید سلول خود را خریداری و کلید آن را دریافت کنند. قیمت سلول بر پایه دلار آمریکا است و با زندانی قبلی قرارداد خرید و فروش امضا و سپس گواهینامه مالکیت رسمی صادر می‌شود.

سلول‌ها با یکدیگر متفاوت هستند و قیمت‌ آن‌ها بر اساس اندازه، کیفیت و موقعیت متفاوت است. زندان «سن‌پدرو» شامل هشت بخش است که شبیه به شهرک‌های کوچک هستند و بر اساس سیستم رتبه‌بندی مانند هتل‌ها دسته‌بندی می‌شوند. در بخش پنج ستاره، زندانیان ثروتمند در اتاق‌های بزرگ، فرش‌دار و مبله زندگی می‌کنند که شامل حمام خصوصی و منظره شهر است. این سلول‌ها شبیه به آپارتمان‌های لوکس هستند و قیمت آن‌ها می‌تواند تا ۳۰٬۰۰۰ دلار آمریکا هم برسد. در بخش یک ستاره، سلول‌ها بسیار کثیف و کوچک هستند و تا پنج مرد در این سلول‌ها که به آن‌ها تابوت هم می‌گویند زندگی می‌کنند که تنها چند صد دلار هزینه دارند.

افراد ثروتمند حتی می‌توانند سلول‌های خود را بازسازی کنند یا سلول‌های جدید بسازند. معروف‌ترین قاچاقچی بولیوی، شناخته شده به عنوان ریش‌قرمز (Red Beard) که با ۴.۲ تن کوکائین در هواپیمای شخصی خود دستگیر شده بود، با اندازه سلول خود راضی نبود؛ بنابراین، طبقه دوم ساخت و تلویزیون کابلی نصب کرد. یک سیاستمدار که در بخش ثروتمندان زندان زندگی می‌کرد، یک کتابخانه بزرگ و یک جکوزی در اتاق‌ خود داشت.

البته اگر قادر به خریدن سلول نباشید، می‌توانید اجاره کنید. در واقع، زندانیان ثروتمند اغلب املاک را با هدف سرمایه‌گذاری خریداری می‌کنند. در نهایت، در پایان اقامت خود، صورتحساب آب و برق مصرف شده به آن‌ها ارائه می‌شود. شاید همه چیز مثل یک بازی جذاب مونوپولی به نظر برسد، اما اگر بدون سلول باشید، در خطر هستید. همین موضوع باعث شده است که بسیاری از زندانیان به دلیل سرماخوردگی بمیرند.

زندانیان نه‌تنها برای محل اقامت خود، بلکه برای غذا، لباس و دارو نیز باید پول بدهند؛ بنابراین، آن‌ها به شغل‌ نیاز دارند تا بتوانند زنده بمانند. این شغل‌ها از تعمیر کفش، فروش کارت تلفن، شستشوی لباس، پذیرایی، اداره کسب و کارهای کوچک و فروش صنایع‌دستی متنوع هستند.

برای کاهش سختی‌های زندان، دولت به همسران و فرزندان زندانیان اجازه می‌دهد در داخل زندان زندگی کنند. هر روز صبح، گروهی از کودکان با کیف پشتی و لباس به مدرسه می‌روند. بعدازظهر، آن‌ها به سلول‌های پدرانشان بازمی‌گردند تا تکالیف خود را انجام دهند. دولت مدعی است که این سیاست باعث بهبود وضعیت زندانیان می‌شود، زیرا زندانیان ارتباط خود را با جامعه و خانواده از دست نمی‌دهند. «سن‌پدرو» در این خصوص منحصر به فرد نیست. زندان‌ها در سراسر بولیوی و در برخی از کشورهای آمریکای جنوبی به خانواده زندانیان اجازه زندگی در داخل زندان را می‌دهند. زندان زنان اوبراجس (Obrajes) در جنوب لاپاز، یک نمونه موفق است که با قوانین خود، کمترین خشونت و بیشترین همبستگی را بین زندانیان به وجود آورده است.

با این حال، چرا کودکان و زنان؟ آن‌ها در حالی که هیچ خطایی نکرده‌اند مانند مجرمان در زندان زندگی می‌کنند. آیا آن‌ها در خطر نیستند؟ بیشتر زندانیان با زنان و کودکان با احترام بسیاری رفتار می‌کنند، اگر کودکی در حال رد شدن از کنار دو زندانی در حال جنگیدن باشد شاهدان به زبان اسپانیایی فریاد می‌زنند «Ñiño»! (به معنای کودک). سپس دعوا را متوقف می‌کنند و در جای خود تا زمانی که کودک عبور کند منتظر می‌مانند و سپس دوباره دعوا را شروع می‌کنند.

با این حال محافظت از کودکان تمام خطرات را از بین نمی‌برد. استفاده از مواد مخدر در «سن‌پدرو» بسیار شایع است. بولیوی سومین تولید کننده کوکائین در جهان است و بیشتر زندانیان به خاطر جرائم مربوط به مواد مخدر در آنجا هستند. پس از ورود به زندان، آن‌ها با کمک رابط‌های خودفروش مواد را ادامه می‌دهند؛ به عبارت دیگر، کوکائین در داخل زندان ارزان‌تر و خالص‌تر از هر جای دیگری در جهان است. صدها زندانی به کوکائین معتاد هستند که باعث عصبانی و غیر قابل پیش‌بینی شدن آن‌ها می‌شود. چاقوکشی در «سن‌پدرو» رویدادی متداول است و چنین محیطی برای رشد کودکان مناسب نیست؛ بنابراین کمپین «کودکی مرا زندانی نکنید» سعی کرد کودکان را از زندان‌ها خارج کند اما زندانیان شورش کردند و به کودکان اجازه داده شد که بمانند. این یک معضل پیچیده است که راه‌حل آسانی ندارد. از یک طرف، زندانیان خوشحال هستند، خانواده‌ها با هم می‌مانند و این کودکان ممکن است خارج از زندان شرایط بدتری داشته باشند، شاید مجبور بشوند در خیابان‌ زندگی کنند. از طرف دیگر، آن‌ها با فروشندگان مواد مخدر و قاتلان در تماس هستند.

زنان و کودکان تنها بازدیدکنندگان عجیب این زندان نیستند. در طول دو دهه گذشته، زندانیان انگلیسی‌زبان تورهای «سن‌پدرو» را برگزار کرده‌اند. این تورها توسط توماس مک فادن (Thomas McFadden)، یک زندانی بریتانیایی تبار آفریقایی که به جرم تلاش برای قاچاق ۵ کیلوگرم کوکائین در فرودگاه دستگیر شده بود آغاز شدند. بی‌پول و ناتوان در صحبت کردن به زبان اسپانیایی، مک فادن به ایده سودآور و درآمدزا تورهای گردشگری زندان رسید. گردشگران با پرداخت ۵ دلار و تحویل پاسپورت خود به نگهبانان به عنوان وثیقه، به همراه مک فادن به تور یک ساعته زندان می‌رفتند.

گردشگران می‌توانستند صنایع‌دستی بخرند، غذاهای محلی را در رستوران‌ها امتحان کنند یا با زندانیان و خانواده‌هایشان صحبت کنند. آن‌ها اغلب لباس، غذا و تجهیزات پزشکی لازم برای زندانیان فقیر را همراه خودشان می‌آوردند. گردشگرانی که شجاعت کافی را داشتند حتی می‌توانستند با پرداخت ۵ دلار اضافی شب را در زندان سپری کنند.

با هر رسوایی که در روزنامه در مورد «سن‌پدرو» نوشته می‌شود (فروش کوکائین، چاقوکشی، گردشگری در زندان، قتل، فساد پلیس) مردم محلی فقط سر تکان می‌دهند و چشمانشان را در حالی که مملو از خشم و نفرت هستند می‌بندند. برای آن‌ها، «سن‌پدرو» مانند یک سریال تلویزیونی تراژیک است که در حال بازپخش شدن است و احتمالاً هرگز تغییر نخواهد کرد و احتمالاً هم درست می‌گویند. کوکائین همچنان در دسترس است. تورها به خارج از زندان منتقل شده‌اند. هر روز در میدان صدها گردشگر برای دیدن دروازه‌های اصلی ایستاده و سلفی می‌گیرند. گاهی اوقات، چند فرد خوش‌شانس موفق می‌شوند از نگهبانان فاسد عبور کنند و چند ساعت یا حتی یک شب درون زندان بمانند. این داستان همیشگی زندان «سن‌پدرو» است.

زندان، کابوسِ دار یا آغازِ بیداری؟

نادیا امین زاده
نادیا امین زاده

کارشناسی علوم تربیتی

همه ما با مفهوم تنبیه و مجازات آشنا هستیم. از دوران کودکی تا به امروز هرزمان که مخالف با قوانین و هنجارها رفتار کرده باشیم مناسب با درجه نقض قوانین تنبیه شده‌ایم، می‌دانیم تنبیه شدن طعم خوشایندی ندارد مگر اینکه تنبیه‌کننده با روش و اصول آن آشنا باشد و بداند چطور در چه زمان و چگونه از تنبیهی مناسب با شرایط و مقتضیات استفاده کند تا نتیجه‌ای مطلوب بگیرد. و فرد تنبیه شونده نیز به آگاهی و هوشیاری برسد و متوجه شود خطایش چه دفعاتی دارد و به‌صورت باطنی نه فقط در ظاهر امر از انجام آن خطا بپرهیزد.

در آغاز کلام ترجیحاً تنبیه کودکی را مثال می‌زنم که والدین با تنبیه بدنی یا تنبیه روانی (انواع محرومیت‌ها) تلاش می‌کنند تا کودک را متوجه اشتباه خود کنند در نظر بگیرید که والدین اگر اصول درست را ندانند کودک نه‌تنها متوجه خطایش نمی‌شود بلکه به اقتضای سنش در مرتبه بعد رفتار بدتری نشان می‌دهد و حالا به علت لجبازی، غرور و…سعی می‌کند کار دلخواه خویش را پیش ببرد و از والدین پیروی نخواهد کرد.

در سطح وسیع‌تر و در جامعه نیز از تنبیه به‌کرات استفاده می‌شود و ما با کلمه مجرم و مجازات آشنا هستیم.

از زمان‌های گذشته شاهد روش‌های مختلف مجازات اجتماعی در برابر کج‌رفتاری‌ها و هنجارشکنی‌ها بوده‌ایم زندان یکی از مصادیق مجازات در تمام کشورهای جهان محسوب می‌شود با دو هدف:

الف: برای جلوگیری از ارتکاب مجدد جرم و خطا

ب: ترس فرد از عواقب مجازات و کیفر

اما نکته حائز اهمیت اینجاست که کشورها در رسیدن به این دو هدف چقدر توانسته‌اند گامی موفق بردارند.

با نگاهی به جوامع گوناگون متوجه ازدحام بالای جمعیت زندان‌ها هستیم که مسلماً این افزایش سطح جمعیت مجرمان نحوه رسیدگی و تحقق اهداف مدنظر را می‌کاهد و زمان رسیدگی و هدایت هر فرد کاهش می‌یابد.

بهداشت، وضع نابسامان تغذیه، انواع بیماری‌ها، اعتیاد و…همه و همه نشان‌دهنده عدم رسیدگی درست و اصولی به اوضاع زندان‌هاست.

در کنار این عوامل فردی که به هر دلیلی باید مدتی را در زندان سپری کند از نظر روحی و روانی دچار آسیب‌های جدی می‌شود

این فرد از خانواده. همسر، فرزند و…دور شده و تحمل درد و رنج دوری و نگرانی از وضعیت خانواده‌ای که از دسترس او خارج شده‌اند برای فرد به‌شدت آزاردهنده است.

چه بسیار طلاق و جدایی‌هایی که به علت همین مسئله رخ‌ داده‌اند و در جامعه شاهدان هستیم.

بچه‌های فرد زندانی به علت دوری یکی از دو والد دچار کمبود و نگرانی هستند و در برابر همسالان و سایر افراد خانواده احساس خلأ و تنش فراوانی را پشت سر می‌گذارند که این مسئله خسارات جبران‌ناپذیری در آنان به وجود می‌آورد.

فرد زندانی در کنار افراد مختلفی که از هر قشر جامعه در زندان حضور دارند بسر می‌برد و خواه‌ناخواه تحت تأثیر آنان قرار می‌گیرد و این خود به تنهایی یک مشکل بزرگ محسوب می‌شود.

این در صورتی است که هدف از زندانی کردن فرد مجرم آموزش مهارت‌های شغلی و بازسازی شخصیت او و تبدیل شدنش به شهروندی مطیع و سازنده است که بعد از آزادی با جامعه و هنجارها همخوانی داشته باشند.

پس بیهوده نیست که آمار نشان‌دهنده افزایش تأثیرات روان‌شناختی منفی ناشی از فرایند زندانی شدن است و زندگی در زندان هزینه‌های روان‌شناختی خاص خود را دارد.

این‌ها تنها بخشی از مشکلات و معضلات استفاده از زندان‌ها برای کاهش جرائم است

سازگاری فرد با زندان از یک طرف و مشکلات او بعد از آزادی از حبس روی دیگر ماجراست.

بازگشت فرد از زندان به خانه و جامعه به‌راحتی رخ نمی‌دهد و فرد زندانی تمامی مشکلات و زجرهایی را که در قالب مشکلات روانی و عصبی به او تحمیل شده را با خود به همراه دارد و آن را به خانواده و جامعه انتقال می‌دهد. فردی که از زندان رها شده اما اکنون در جامعه به چشم دیگری به او می‌نگرند و او در پیدا کردن کار، اجاره خانه و هر نوع فعالیتی با این مهر بر پیشانی روبروست و این زندگی را برای او عذاب‌آور می‌سازد.

فردی که در آرزوی رهایی برای بازگشت به آغوش خانواده است و شب و روزهای سخت زندان را با خیال آزادی سپری می‌کرده

اما بعد از آزادی متوجه می‌شود خانواده‌ای که برای دیدنشان لحظه‌شماری می‌کرد دیگر حتی وجود ندارند!...

آیا این ضربات روحی جسمی و روانی را می‌توان نادیده گرفت؟!

بنابراین می‌توان گفت مجازات حبس و زندان با توجه به غلبه معایب آن بر فوایدش نمی‌تواند در زمینه اصلاح مجرمین و جلوگیری از ارتکاب مجدد جرم و خطا رسالت خود را به‌درستی ایفا کند و در واقع در این زمینه کار را هم سخت‌تر کرده است.

لذا می‌توان از مجازات‌های جایگزین دیگری به جای مجازات حبس و زندان بهره گرفت که نتایج آن به‌مراتب بسیار مطلوب‌تر از حبس و زندان است.

که ازجمله آن می‌توان به خدمات عمومی رایگان (آموزش سواد و حرفه و مهارت و…کار در کارخانه‌ها و نهادها و صنایع، نگهبانی، پارکبانی و سرایداری و...) به‌جز خدمات عمومی رایگان پرداخت جریمه نقدی هم روش دیگری است که باتوجه به جرائم و نظر قاضی در نظر گرفته می‌شود.

همچنین محرومیت از حقوق اجتماعی ازجمله مواردی است که می‌توان نام برد.

می‌توان به جرأت گفت استفاده از روش‌های جایگزین به جای حبس اگر در زمان و مکان و شرایط مناسب خود بکار گرفته شوند تا حد زیادی در کاهش جرائم مؤثر واقع می‌شوند و می‌توانند عواقب و آسیب‌های زندان را به حداقل برسانند.

شایسته است که به جای زندانی کردن افراد و وارد کردن صدمات و آسیب‌های جبران‌ناپذیر به فرد مجرم و خانواده او زمینه اصلاح و کاهش جرائم را به وجود آوریم.

در نکوهش ازدواج سفید

امیرحسین فدایی
امیرحسین فدایی

«ازدواج سفید» ترجمه عبارت انگلیسی (white marriage) است؛ اما ماهیت آن با چیزی كه از مدل ایرانی‌اش در ذهن داریم، کاملاً برعكس است. نوع غربی آن از این قرار است كه وقتی دو نفر، فقط و فقط برای استفاده از مزایایی قانونی، همچون مهاجرت و یا تخفیف مالیاتی، اقدام به ثبت ازدواجی می‌کنند، اما رابطه زناشویی‌ای (لزوماً) در میان نیست. در ایران اما قصه چیز دیگری است؛ بدین نحو كه رابطه زوجینی كه اتفاقاً برای زوجیت و زناشویی با هم رابطه دارند، اما به هر دلیلی از ثبت رسمی آن که موجب موهبات و تبعات قانونی است، خودداری می‌کنند.

اندكی بیش از یك دهه است كه این عبارت را همه شنیده‌ایم؛ یعنی دیگر نادر نیست. یعنی با یك واقعیت و یا یك پدیده روبرو هستیم، چیزی كه قبلاً نبود. مطابق با سنتی كه از حاكمیت سراغ داریم، كه در برخورد با هر پدیده‌ای، ابتدا آن را نهی و نفی می‌کند حتی قبل از آنكه بشناسیدش، این پدیده هم به‌سختی مورد نفی قرار گرفت. حاكمیت، ازدواج‌های سفید را «سیاه‌ترین ازدواج‌ها» خواند. سیاه، به رنگ شومی و تباهی! به عبارت دیگر، برایش آرزوی سیاه‌بختی كرد. چرا چنین عبارت فحش گونه‌ای بكار برده است؟ آیا بنیادهای اخلاقی جامعه و اصول فقهی و اسلامی را زیر سؤال برده است؟ در بخش اول این مقاله استدلال خواهیم كرد كه «خیر». خواهیم گفت كه این نوع ازدواج مغایرتی با اصول اسلامی ندارد و از نظر اخلاقی نیز ایرادی بر آن وارد نیست؛ و در بخش دوم با علم و آگاهی از ماهیت خصوصی بودن آن، ایرادات آن را، تنها از باب اندرز، برخواهیم شمرد.

ماده ٢٠ و ماده ۴۹ قانون حمایت خانواده، ثبت واقعه ازدواج را الزامی دانسته و ضمانت اجرای كیفری نیز برای آن در نظر گرفته است. پس در قدم اول، به نظر می‌رسد كه ازدواج سفید، خلاف قانون حال حاضر می‌باشد. با این حال بنا ندارم چندان وارد مباحث حقوقی آن بشوم. ابتدا گذری به ماهیت قانون می‌اندازم. گاهی یك مثال خوب از هر توضیح و تفسیری، بهتر مفهومی مانند قانون را توضیح می‌دهد. رضا امیرخانی در كتاب «نفحات نفت» به شیوایی و با خاطره‌ای، ماهیت قانون را تشریح می‌کند. او گفته است كه در زمان دانشجویی‌اش، یك محوطه سبز مستطیل شکل بود و دو مسیر سیمانی همچون یك علامت مثبت، در میان این محوطه، مسیر عبور و مرور را مشخص می‌کرد. در اطراف این محوطه به ترتیب دانشكده مهندسی مكانیك، بوفه، دانشكده مهندسی برق، كتابخانه، دانشكده مهندسی صنایع، باشگاه ورزشی، دانشكده مهندسی كامپیوتر و مسجد قرار داشتند. دانشجویان برای عبور و مرور از قرار می‌بایست از آن مسیرهای مشخص شده عبور كنند، اما اكثر اوقات رعایت نمی‌کردند و مسیر میانبر را از میان چمن برمی‌گزیدند. باغبان دانشگاه با نصب زنجیر و اعلان و تابلو و تذكر و در آخر با زبان فحش و سپس لعن و نفرین، دانشجویان را به عبور از مسیر تعیین شده فرامی‌خواند، اما توفیقی حاصل نمی‌شد. سال به سال می‌گذشت و دانشجویان جدید هم می‌رسیدند و بدون اینكه هیچ توافقی بینشان باشد، همچون پیشینیان، مسیر میانبر را از میان چمن‌ها انتخاب می‌کردند. این‌قدر آن مسیرهای میانبر، پاكوب شده بود كه دیگر چمنی در آن نمی‌رویید؛ اما باغبان همچنان اصرار بر احیای مسیر پاكوب شده داشت؛ و تا وقتی كه او دانشگاه را ترك می‌کرد آن باغبان با زحمت زیاد و هزینه بسیار در تلاش برای تنظیم مسیر و احیای آن مسیرهای كذایی پاكوب شده داشت. سال‌ها بعد به ذهنش رسیده بود كه اگر آن باغبان همه مسیرهای سیمانی را از جا می‌کند و بجای آن، مسیرهای پاكوب شده را سیمان می‌کرد، بهتر بود. حتی پهنی یا نازكی مسیرها را هم می‌شد تشخیص داد. مثلاً، پاخوردگی مسیر دانشکده‌ها به بوفه، عریض‌تر از مسیر كتابخانه به مسجد بود؛ و از این رو با صرف هزینه كمتر، می‌شد یک‌بار برای همیشه مسیرهای طبیعی را سیمان كرد. جهان، پهنه محوطه سبزی است كه قوانین بر اساس پاکوب‌هایش تعیین می‌شوند و لاغیر.

این مسیرهای پاكوب شده همان قانون‌های طبیعی هستند. قانون نیز چیزی جز نظم و انضباط جامعه نیست. حتی قوانین الهی نیز در نهایت جز برای خیر و راحتی بشر نیستند. درباره ازدواج سفید، نظر مذهبیون حاكمیتی این است كه چون این‌ها صیغه‌ای نمی‌خوانند پس روابطشان نامشروع و زنا است و فرزندی هم اگر متولد شود، زنازاده و حرام‌زاده است. در پاسخ باید گفت كه اولاً، از كجا می‌دانید كه صیغه‌ای نخوانده‌اند؟ (انشااله خوانده‌اند، هم بر اساس اصل برائت وهم قاعده فقهی یَد)؛ ثانیاً، زنا در فقه اسلامی، تعریف مشخصی دارد، حرام‌زادگی هم تعریفی دارد. زنا، تنها در سه موردِ ارتباط جنسی با محارم، با زنی كه حباله نكاح غیر باشد و تجاوز به عنف است. پس مسئله زنا بدان‌ها صادق نیست. اصل اول صحت یك ازدواج رضایت است. حتی ازدواج با دختر دوشیزه، بدون اذن پدر، اگرچه به فتوای علمای شیعه کراهت دارد، اما صحت ازدواج را مخدوش نمی‌کند، زیرا اذن ولی شرط نفوذ عقد است نه صحت آن. اگر در ازدواج سفید، فرزندی هم متولد شود، پدر و مادر می‌توانند با سربلندی به دادستان مراجعه نموده و خواستار صدور شناسنامه شوند.

فحش بعدی كه نثار مزدوجین سفید می‌شود، حرامزادگی فرزند آن‌هاست. اولاً در فقه اسلامی، حرام‌زاده حاصل زنا است، نه رابطه‌ای كه حداقل خالی از موانع نكاح بوده است. دوماً، به فرض اینكه زنا بوده باشد، آیا این انصاف و مروت است كه نوزادی كه اصلاً و ابداً در تقصیر احتمالی پدر و مادرش دخیل نبوده، پذیرای فحشی چنین پلید باشد كه از آن نه خلاصی‌ای هست و نه طهارتی؛ نه توبه‌ای كارساز است و نه تبرائی. مگر نه اینكه هر انسانی تنها به صرف زاده شدن دارای حقوقی است؟

به یاد داشته باشیم سازمان ثبت‌اسناد در سال ١٢٩٠ تأسیس گردید و متعاقب آن اهالی مملكت محروسه ایران، ملزم به اخذ سجل و ثبت وقایع سجلی ازجمله ازدواج در آن شدند. سؤال اینجاست كه قبل از آن چه می‌کردند؟ آن هم در جامعه كه بیشتر آن روستانشین بودند و نه شهری؛ و روستاهایی كه عمدتاً ملا و شیخی نداشتند و مصحفی هم به‌ندرت پیدا می‌شده! فرزندان همه آن‌ها زنازاده بوده‌اند؟ اصلاً نیاز بوده جایی نوشته شود؟ یا همین كه اهالی محلشان بدانند كافی بوده است؟

در ازدواج مسئله «اشعار» همواره موضوعیت داشته است. اشعار یعنی اعلان عمومی. تمامی این عروسی‌ها و رسم و رسومات، به خاطر اعلام عمومی ازدواج است. به بیان دیگر، در حضور اهالی اعلام می‌کردند كه یا ایها الناس، این دو از این لحظه زن و شوهر هستند و این زن همسر فلان مرد است و فلان مرد شوهر این زن، همه بدانید. تقریباً در همه فرهنگ‌ها و جوامع سرتاسر جهان و در همه اعصار، معنی جشن‌های عروسی، اعلام عمومی بوده است. مسلمانان این اعلام عمومی را مزین و متبرك به كلام رسول خدا می‌کنند؛ به همان كلامی كه حضرت فاطمه سلام‌علیها به همسری حضرت علی علیه‌السلام درآمد.

اكنون به علت گستردگی جامعه شهری، مسئله اعلان عمومی ازدواج، اساساً نه امكان دارد و نه ضرورت.

شهری به بزرگی و جمعیت تهران، مسائل اجتماعی خاص خود را دارد. از همین روست كه ازدواج سفید هم عمدتاً در تهران واقع می‌شود و نه در شهرهای كوچك. اعلان عمومی ازدواج در شهری به بزرگی تهران، كه شما همسایه خود پس از سال‌ها نمی‌شناسید، گاهاً نه امكان دارد و نه ضرورت. زمانی ثبت وقایع سجلی بشدت ضرورت داشت، اكنون شدت آن ضرورت كاسته شده است. در فرانسه، ثبت ازدواج در شهرداری‌ها انجام می‌گرفت. اندک‌اندک ضرورت ثبت از بین رفت و كسر اندكی از جامعه احساس می‌کردند كه ضرورت دارد که شهرداری از وقوع ازدواج آن‌ها خبر داشته باشد. چند سالی است كه خود شهرداری هم گفته دیگر مراجعه نكنید، به ما ربطی ندارد. زمانی تملك یك خط تلفن دال بر تمول شخص بود، اكنون مالكیت یك خط تلفن اهمیتی ندارد. زمانی نقل انتقال یك خودرو در دفاتر اسناد رسمی انجام می‌شد، اما امروزه همچون خرید و فروش یک سیم‌کارت تلفن است و رسماً گفته می‌شود که برای خریدوفروش خودرو، لزومی ندارد به دفتر اسناد رسمی مراجعه كنید. اختلاف‌نظری هم اگر هست بر سر حق‌التحریر دفاتر اسناد است كه زایل گردیده است!

خداوند در قرآن می‌فرماید:

«وانكحو ایامی منكم و صالحین من عبادكم و امائكم ان یكون فقراء یغنهم من فضله»

ترجمه خودمانی آن این می‌شود: كه مجرد نمانید و همسری همچون خود برگزینید، اگر خیلی پول ندارید نگران نباشید، خدا می‌دهد.

با اینكه رسم و رسوم و شیوه اعلام ازدواج تغییر كرده است اما اصل زوجیت كه پایدار است. در ازدواج سفید به‌واقع زن و مردی هستند كه به ضرورت شرایط، رها از رسم و رسومات عمدتاً هزینه‌زا و دست پاگیر و غیرضروری، به‌سادگی هرچه‌تمام‌تر، با هم زندگی می‌کنند. اصل این واقعه میمون و مبارك است. این عین تمسك و عمل به آیه شریفه مذكور است. كسانی كه در وضعیت اجتماعی کنونی، قصد کرده‌اند، تنها به یك نفر وفادار بمانند و زندگی زناشویی داشته باشند، از این منظر اتفاقاً بسیار درستكار و شریف هستند. برایشان آرزوی خوشبختی كنیم و دعا كنیم، مهرشان جاودانه و پیوندشان ناگسستنی باشد.

در این جهان هیچ سلولی و هیچ اتمی همچون ثانیه پیش از خود نیست. همه چیز در حال تغییر و تغیر است؛ و هر چیزی كه اصرار به قرار و ابرام به دوام كند، لاجرم استخوانش سخت‌تر خواهد شكست. قانون هم باید همچون تمام ذرات جهان، سیال باشد. این مشكل قانون و حكمران است كه چنان دچار جمود و خمود شده كه در برابر بادهای تغییر، راهی جز نفی و نهی و در آخر فحاشی ندارد.

نقدی كه به ازدواج سفید وارد است را از زبان دكتر فرهنگ هلاكوئی بازگو می‌کنم. نظر او بر این است كه ازدواج سفید دارای دو اشكال است. اول، مسئله ثروت است. به‌هرحال اگر این ازدواج به جدائی انجامید، مسئله مالی و ثروتی كه اندوخته شده، چه می‌شود؟ برچه اساسی باید تقسیم شود؟ زنی كه برای مردی آسایشی فراهم كرده تا او به‌خوبی كار كند و سرمایه‌ای را افزایش دهد، كه اگر آن آسایش نبود، حتماً آن سرمایه هم نبود، به‌موقع جدائی چه سهمی از آن ثروت دارد؟ این یكی از مسائلی است كه در ازدواج سفید نادیده گرفته می‌شود و در موقع جدائی حتماً یكی از طرفین متضرر خواهد شد. باید در نظر بگیریم كه سند ازدواجی كه دفاتر رسمی ازدواج می‌دهد، در واقع یك سند مالی است كه بنام مهریه می‌شناسیمش. سند ازدواج مانند یك چك امضا شده بسیار معتبر است كه برای نقد كردن آن، بدون عبور از مسیر دادگاه‌های حقوقی و كیفری، مستقیماً از اداره اجرای ثبت، مطالبه می‌گردد. ازدواج یك شراكت است و سرمایه آن شراكت «عمر» است. از آنجا كه عمدتاً زن نمی‌تواند همچون مرد، وقف كار و نان‌آوری بشود، پس ثمن سرمایه او كه همانا عمرش می‌باشد، روز اول تضمین می‌شود. این یكی از دلایل وجود مهریه است. اگر یك قرارداد مالی بین زن مرد در ازدواج سفید نباشد، كه از قضا نیست، حتماً یكی از دو نفر، دست‌کم عمرش را باخته است.

انتقاد دومی كه به ازدواج سفید وارد است این است كه زوجین در این ازدواج برای هم آخرین نفر نیستند. به بیان دیگر برای همسری با یكدیگر به یقین نرسیده‌اند. فهم این مسئله نیاز به توضیح دارد كه جردن پیترسن، روانشناس بالینی كانادایی، به شیوایی چنین بیان می‌کند: بیایید ذهن طرفین ازدواج سفید را بررسی كنیم. آن‌ها در ذهن خود چنین پنداشته‌اند كه البته كه قصد نهایی‌مان ازدواج است اما قبل از آن می‌خواهیم امتحان كنیم ببینیم خوب پیش می‌روند یا نه! پس مدتی را با هم زندگی می‌کنیم و اگر مشكلی پیش نیامد ادامه می‌دهیم و چنانچه به ازدواج رسمی منجر شد، احتمال وقوع طلاق كمتر است؛ اما آمار نشان می‌دهد كه ابداً چنین نیست؛ اما قراری كه آن دو نفر بین خودشان می‌گذارند چیست؟ ناگفته و نانوشته اما در حقیقت چنین به هم می‌گویند كه تو حداقلِ قابل قبولی از جذابیت داری، اما برای من این احتمال وجود دارد كه بتوانم انتخاب و شانس بهتری نیز داشته باشم و برای تو نیز چنین است. تو این حق را برای من قائلی و من نیز این حق را برای تو قائل هستم كه هر زمانی كه موقعیت بهتری پیش آمد به این رابطه خاتمه دهم؛ و بر این مبنا رابطه‌شان را ادامه می‌دهند و در این بین مدتی از یكدیگر متنفع و متنعم می‌شوند تا ببیند چه پیش آید.

ای کسانی که ازدواج سفید می‌کنید آیا به‌راستی چنین تعریفی از زندگی دارید؟ آیا ازدواج را بر چنین بنیاد بی‌بنیادی بنا می‌کنید؟ آیا همچنان همان بچه لوس و سودجوئی هستید كه در صف می‌زنید و در آزمون‌ها تقلب می‌کنید و در رانندگی تخلف می‌کنید و برای معافی از سربازی پرونده‌ای دست و پا می‌کنید و به همین منوال، رابطه‌ای دونفره را بر اساس سودجوئی حداكثری بنیاد می‌کنید؟

جوانان به غلط می‌پندارند که همچنان خیلی وقت دارند و معمولاً خیلی دیر درمی‌یابند كه جوانی همانی بود كه بود. آنگاه كه دیگر جوان نیستند، آنگاه كه سرمایه جوانی را به پای روابط سست گذرانند، اما آن زمان دیگر برای شروع زندگی، اندكی دیر است. این «حداكثر استفاده» این نهایت بهره‌مندی یا کمترین میزان هزینه و مسئولیت، بیشتر از آنكه زرنگی باشد، خودخواهی است. «زیگمونت باومن» در كتاب «عشق سیال» روابط عاطفی انسان‌ها را در نیز تحت تأثیر فرهنگ سرمایه‌داری می‌داند. او چنین استدلال می‌کند كه ماهیت سودجوییِ هر جنبش و هر عمل، در نظام سرمایه‌داری، به عرصه روابط انسانی و عاطفی نیز تسری پیدا كرده است. از این منظر، ایران را كاپیتالیست‌ترین كشور دنیا می‌دانیم، علیرغم شعائر و پرچم‌ها، ضدانسانی‌ترین و ضدتعالی‌ترین سویه‌های سرمایه‌داری، عملاً بر اركان زندگی مستولی شده است، روحیات منفعت‌طلبانه نیز به همان میزان در بین مردم رواج پیدا كرده است. نگاه منفعت‌طلبانه به هر چیزی باعث شده كه رابطه‌ای مطلوب به نظر بیاد، كه حداكثر سودآوری را در حداقل زمان ممكن و با كمترین ریسك داشته باشد؛ و این نگاه، با زندگی طبیعی و با قانون طبیعت، كه اساس آن بر فداكاری و مسئولیت است، منافات دارد. نظام سرمایه‌داری یعنی هرچه بیشتر داشتن، در حالی كه عشق، به‌زعم افلاطون، یعنی ساختن و به بیان دیگر، تعالی و كمال.

اخلاقی كه ناشی از نظام سرمایه‌داری است باعث شده تا میل به بی‌نهایت خواستن و درهمان دم خواستن، به صفت غالب مردم تبدیل شود؛ اما هدف غایی انسان از زیستن نه استفاده و لذت، بلكه ایفاء وظیفه‌اش است. ویلیام پاركر در مقاله‌ای با نام «چرا می‌میریم» می‌گوید: هدف ذاتی انسان نه «زیستن»، بلكه «تولیدمثل» است. بدن انسان و البته همه جانوران برای بقا تنظیم شده است. البته این بقا نه صرفاً بقای موجود، بلكه بقای نسل است. این یك واقعیت لایتغیر طبیعی، نه فقط در وجود انسان، بلكه حیوانات نیز است. بدن انسان تا قبل از بلوغ برای زنده ماندن و هر چه بهتر و بیشتر رشد كردن تنظیم شده است و دقیقاً بعد از تكمیل فرآیند بلوغ، به سمت تولیدمثل حركت می‌کند، حتی به قیمت فدا شدن. آنگاه كه توانست ژن خود را به نسل بعدی منتقل كند، فرآیند پیری آغاز می‌شود. جهان دیگری تمایلی برای پرداخت یارانه اكسیژن به او ندارد. باید بمیرد و بپوسد و كود بشود و به درختان منتقل بشود و درختان میوه بدهند تا نسل بعدی از آن میوه‌ها بهره‌مند بشوند و این تسلسل ادامه پیدا كند. به نظر می‌رسد انسان‌ها بیش از اندازه خود را جدی گرفته‌اند!

خیام می‌گوید

یك قطره آب بود و با دریا شد یك ذره خاك با زمین یكتا شد

آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

ورای جنبه شخصی و خصوصی این مسئله، ازدواج سفید یک جنبه هول‌انگیز اجتماعی نیز دارد. می‌دانیم كه اخلاق عرصه خصوصی از عرصه عمومی جداست؛ از طرفی همین رذایل فردی است كه به فجایع اجتماعی منجر می‌شوند. شاخص رشد منفی جمعیت در ایران عیان و مشهود است. اگر مخالفتی دارید به این معادله ریاضی دقت كنید. فرض كنیم با استثناء همه مردان و زنان كشور ازدواج كنند و همه‌شان حداقل دو فرزند داشته باشند و این دو فرزند، همگی به بزرگسالی برسند. در این وضعیت تازه رشد جمعیت می‌شود «صفر». یعنی دو نفر آدم منتج به دو نفر دیگر شده‌اند. حالا سؤال اینجاست، آیا همه ازدواج می‌کنند؟ خیر. آیا همه كسانی كه ازدواج می‌کنند بچه‌دار می‌شوند؟ خیر. آن‌هایی كه ازدواج می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند، معمولاً چند بچه دارند؟ معمولاً یكی یا دو نفر. بپذیریم كه در حال حاضر خانوادۀ شهریِ جوانی كه سه یا بیشتر فرزند داشته باشند، اگر نادر نباشد، بسیار كم است. این یعنی رشد منفی! اما چرا شاخص‌های اداره آمار، رشد جمعیت را حول و حوش یك درصد اعلام می‌کند؟ از آن روست كه از لحظه تولد یك نفر تا مرگ او تقریباً بین شصت تا هفتاد سال طول می‌کشد. افول یک‌باره جمعیتی كشور در سی سال آینده اتفاق خواهد افتاد. زمانی كه متولدین دهه شصت به سن مرگ برسند. خبر بدی برایشان دارم، آن موقع دیگر نه به تعداد كافی پرستار داریم، نه بهیار، نه حقوق بازنشستگی و نه حتی مرده‌شور و قبركن به تعداد كافی! یقیناً دوران پیری‌شان چیزی همچون دوران مدرسه‌شان خواهد بود كه در دو شیفت و کلاس‌های پنجاه‌نفره برگزار می‌شد.

دکتر محمد سمیعی، رئیس دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران که تألیفات و مطالعات متعددی در حوزه خانواده کرده است، ضمن رد استدلال فقهی این نوشته، می‌گوید آز آنجا که ازدواج سفید به قصد تشکیل خانواده و فرزند آوری نیست و چنین رابطۀ سستی محتوم به فروپاشی است. در پاسخ باید گفت که اولاً، کدام مخلوق، تنها به قصد تعدد اولاد، پا در وادی نکاح گذاشته است؟ اولاد، نتیجه ناخواسته اما مبارک و میمون ازدواج است. دوماً، آیا همه زنان و مردانی که به هر نحوی ازدواج می‌کنند، لیاقت و شایستگی پدر و مادر شدن دارند؟ قطعاً خیر؛ اما همه انسان‌ها حق ازدواج، نه به معنی تشکیل خانواده، بلکه دقیقاً به معنی اطفاء شهوت را دارند. چه کسی و چه نهادی و سیستمی این لیاقت را تأئید و آن حق را احقاق می‌کند؟

بعضی چیزها، حتی نامشان حرمت و قداست دارد. چیزهایی مثل ازدواج، نام‌هایی چون پدرومادر، موجوداتی به شکل اولاد، نهادی نظیر خانواده، کارهایی به‌سان دعا. این سعادت است اگر زنی کودکش را در آغوش شیر بدهد تا اینکه سگی سفید و پشمالو به بغل کرده و مادر صدایش می‌کند! این لیاقت می‌خواهد که مردی در لباس دامادی به کنار عروسش بنشیند تا اینکه تاس‌های سرگردان خود را بروی سیاهه‌ای از مادیون‌های ولگرد بگرداند تا بر یکی جفت شش بیفتد! و این بخت بلند کدام زلال سیرت است که نه در پی فال قهوه و سِحرِ رمال، بلکه چشم به آسمان دارد و ایمان دارد به آن کس که گفت:

<< قَد نری تَقَلُّبَ وَجهِکَ فی السماء >>. (یعنی: به هر گوشه‌ای از آسمان که بنگری، تو را خواهم دید)

تمدن‌ها بر پایه‌های ارزش‌های اخلاقی‌شان استوار هستند. این ارزش‌ها از دو چیز سرچشمه می‌گیرند. یکی ضرورت زندگی و دیگری خاطره ما از رنجی که کشیده‌ایم. ارزش‌هایی مثل امنیت، مثل خانواده، مثل تعهد، مثل غیرت، مثل وطن، مثل ثروت. تعهد که از ارکان ازدواج است، در ازدواج سفید کم‌رنگ است. این کم تعهدی موجب رنج می‌شود. این رنج خاطره تلخی در ذهن یک نسل می‌سازد که در نسل بعدی تبدیل به ضد ارزش می‌شود. تجربه زندگی هیپی‌ها و بی‌بندوباری‌شان که از دهه شصت میلادی در آمریکا شروع شد، موجب رنجی شد که تجربه تلخی در اذهان ساخت، به‌طوری که آن سبک از زندگی دیگر جذابیتی برای نسل‌های بعدی نداشت. دست‌کم می‌توان امیدوار بود که در اثر خاطرات تلخ یک نسل از ایرادات ازدواج سفید و رنجی که جامعه از پی آن متحمل می‌شود، برای نسل بعدی، ازدواج متعهدانه تبدیل به ارزش بشود. این عبارت «اول باید فرهنگ‌سازی بشود» را هم نشنیده بگیرید. این حرف بیخود و بی‌جهتی است. زیرا همیشه اول پدیده‌ای، بنا به ضرورت رخ می‌دهد و فراگیر می‌شود و سپس فرهنگ جامعه با آن تطبیق می‌پذیرد.

آنچه كه گفته شد، نه محلل حرام بود و نه محرم حلال. مباحثه‌ای بود در باب طبیعی‌ترین كنش انسانی، كه اندک‌اندک سبكی نو پیشه كرده است. بگذاریم آتش زندگی هر نامی كه می‌خواهد بر خود بنهد، مهم همه آن است كه او شعله بكشد.

مخصوصاً ارزش‌هایی طبیعی (و نه سنگ‌نوشته‌ها و کتیبه‌هایی که یک متخصص نیاز است تا بخواندش و هزار مفسر دیگر معنی‌اش کند و درد به هیچ کجای زندگی هم نخورد) و ارزش‌های بنیادین که از ضرورت زندگی سرچشمه می‌گیرند.

اشکال و اطوار و رسوم و سنت‌های این ارزش‌ها، همراه با ضرورت زندگی تغییر می‌کنند.